دونه دونه دکمهها رو میزنم نخها رو میبُرم بعضیها رو با یقین بعضیها رو با شک چیزی که ازش مطمئنم درست بودن همهی این دکمه زدنها بعد از اتفاقات این یک ساله بعد از آخرین واژههاست چیزی که ازش شک دارم حقیقته چیزی که برام رنگ نداره واژههاست چیزی که درسته همینه بهش میگم به گمانم نیاز داشتم خودم دعاهام رو باورم بشه حالا قلبم همسو با دعامه هیچ حرفی رو نباید اونقدر باور کرد که پذیرش پوچ بودنش دشوارتر از پذیرش واقعیت باشه نگه داشتن یا دور ریختن جعبه خاطراتم تصمیم سختیه یه عالمه کاغذ و جعبه شکلات که دیگه معنا ندارن 4 تلاش برای سایکو بودن یا سایکو دیده شدن آدما رو درک نمیکنم زندگی حالا برام معنا داره رنگ داره امنیت داره 5 بهش میگم نفع و ضررش در جاجمنت آدمهاست و این مهمه این هویت ساختن از واژهاست، هر چند که همهی حقیقت رو بیان نکنن 6 فی فی یه کاراکتر بود تو یکی از قصههای من بعدها یه کاراکتر شد توی زندگی من یه کاراکتر منفی که جای من نشست 7 به نظرم میاد سیر
اشتراک گذاری در تلگرام